سایت تخصصی ارائه کتابهای پلیسی ،نایاب و قدیمی کتابهای نویسندگان مشهور دنیا و ادبیات جهان،سناریو نویسی و نمایشنامه نویسی ،شعر،زندگی نامه مشاهیر و قدرتمندان یزرگان و حاکمان جهان .ضمانت محصولات ما 100در 100 و توسط شرکت فورکیا تضمین شده است..

محل لوگو

دانلود کتابهای نویسندگان خارجی

کتابهای نایاب و قدیمی (سرگذشت و رویداد واقعی)

دانلود pdf مجموعه داستانهای صادق هدایت(بیش از 67 داستان)

رازآفرینش-کدکس- دنیای ناشناخته-نیروهای مرموز-اساطیر- بیگانگان- دانش ناشناخته از دنیا و خدا

جدیدترین های سایت کتابکده فورکیا (http://ketabkadeh.4kia.ir)

کتابهای حمزه سرداد ور

پر خواننده ترین و پر فروش ترین فایلهای سایت کتابکده فورکیا-http://ketabkadeh.4kia.ir

کتابهای مرتبط با زبان انگلیسی

کتابهای مرتبط با گنج و دفینه

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 33
  • بازدید دیروز : 80
  • بازدید کل : 404850

کتاب خودکشی صادق هدایت- حاوی عکسهای خودکشی توضیح: افراد مبتلا به اسکیزو فرنی- افسردگی - نا امیدی- زیر 18 سال از خواندن این کتاب جداٌ خود داری نمایند


کتاب خودکشی صادق هدایت- حاوی عکسهای خودکشی توضیح: افراد مبتلا به اسکیزو فرنی- افسردگی - نا امیدی- زیر 18 سال از خواندن این کتاب جداٌ خود داری نمایند

سخنی چند با خواننده این کتاب:

کتابی که روبروی شماست اثری نایاب و بدیع در مورد زندگی و مرگ صادق هدایت است- بشخصه اعتقاد دارم که مرگ پایان و انتهای زندگی نیست و با خودکشی کاملاٌ مخالف هستم

زندگی موهبتی است جاودانی از سوی پروردگار که به عنوان هدیه به ما داده شده است -پس بهتر که از آن استفاده کنیم

زیبائی های زندگی به همان اندازه زشتی های آن اگر نباشد کمتر نیست

در مقابل ناملایمات باید صبر کر-تلاش کرد- جنگ کرد

و بعضی وقتها تسلیم

اما خودکشی هرگز

 

با تشکر- مدیریت سایت کتابکده

 

خودکشی صادق هدایت- مرگ صادق هدایت- صادق هدایت و مرگ

مرگ

تنها مرگ است که دروغ نمی گوید

مرگ نه توانگر می شناسد نه گدا

همه چیز در باره مرگ صادق هدایت در کتاب خودکشی صادق هدایت

کتاب  خودکشی صادق هدایت- حاوی عکسهای خودکشی توضیح افراد مبتلا به اسکیزو فرنی- نامیدی- افسردگی - زیر 18 از خواندن این کتاب خود داری نمایند

 

صادق هدایت چرا خودکشی کرد-  در آخرین لحظات هدایت چه اندیشه ای در سر داشت؟

چرا صادق هدایت از خودکشی منصرف نشد؟

عکسهای واقعی از خودکشی صادق هدایت

چرا صادق هدایت عاشق هیچ زنی نمی شد

جواب تمام این سوالها در کتاب خودکشی صادق هدایت

خودکشی اول هدایت که به حادثۀ رود مارن شهرت دارد، مربوط به زمانی است که هنوز او در مراحل آغازین کار نویسندگیش بوده است. او در اردیبهشت ماه سال ۱۳۰۷ با انداختن خود به رودخانۀ مارن خودکشی کرد؛ اما بر روی قایقی افتاد و نجات یافت. او در سال ۱۳۲۹ برای درمان وضع روحی، عازم پاریس شد. «و در فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس در آپارتمانی که توی کوچۀ شامپونی اجاره کرده بود با باز کردن شیر گاز خودکشی کرد. » که مدارک و گواهی فوت او توسط سفارت ایران در پاریس، فوت او را برابر با ۲۰ فروردین ۱۳۳۰ مطابق با ۹ آوریل ۱۹۵۱ صادر کرده است. علت خودکشی هدایت اما در پاسخ به این سوال که چرا هدایت خودکشی کرد؟ جواب‌های مختلفی داده شده است. شهید مطهری در این رابطه می‌گوید: «یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف‌ زاده بود. او پول توجیبی بیش از حد کافی داشت؛ اما فکر صحیح و منظم نداشت. او از مواهب ایمان بی‌بهره بود. جهان را مانند خوداو بوالهوس و گزافه کار و ابله می‌دانست...». دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن نیز در این باره می‌گوید: «اگر او خود را کشت برای آن بود که مقصد و حیات خود را از دست رفته می دید و این از دست رفتن بر اثر یاس عمیق و کاهش قوای جسمی و روحی پدید آمد.

 

قسمتهائی از کتاب خودکشی و کتابهای صادق هدایت

دانلود کتاب خودکشی صادق هدایت عکسهای خودکسی هدایت

عکسهای واقعی خودکشی صادق هدایت

دانلود pdf کتاب خودکشی صادق هدایت حاوی عکسهای خودکشی

هدایت و خودکشی او- خودکشی هدایت چگونه رخ داد

آخرین عکس صادق هدایت به هنگام مرگ

 

افکار صادق هدایت در مورد مرگ

  • آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرأ احتیاجات و هوی و هوس مرا دارند برای گول‌زدن من نیستند؟ آیا یک‌مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول‌زدن من به‌وجود آمده‌اند؟ آیا آنچه که حس می‌کنم، می‌بینم و می‌سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟»
  • «او همان حرارت عشقی مهرگیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو، پستانها، سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می‌رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند - مثل ماده مهرگیاه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند.»
  • «با این تصاویر خشک و براق و بی‌روح که همه‌اش به‌یک شکل بود چه می‌توانستم بکشم که شاه‌کار بشود؟ اما در تمام هستی خودم ذوق سرشار و حرارت مفرطی حس می‌کردم، یک‌جور ویر و شور مخصوصی بود، می‌خواستم این چشم‌هایی که برای همیشه بسته شده بود روی کاغذ بکشم و برای خودم نگه‌دارم.»
  • «در این‌جور مواقع هر کس به‌یک عادت قوی زندگی خود، به‌یک وسواس خود پناهنده می‌شود؛ عرق خور می‌رود مست می‌کند، نویسنده می‌نویسد، حجار سنگ‌تراشی می‌کند و هرکدام دق دل و عقدهٔ خودشان را به‌وسیلهٔ فرار در محرک قوی زندگی خود خالی می‌کنند و در این مواقع است که یک‌نفر هنرمند حقیقی می‌تواند از خودش شاه‌کاری به‌وجود بیاورد - ولی من، من‌که بی‌ذوق و بی‌چاره بودم، یک نقاشِ روی جلدِ قلم‌دان چه می‌توانستم بکنم؟»
  • «در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین‌بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید - اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که به‌صورت یک زن یا فرشته به‌من تجلی کرد و در روشنایی آن یک‌لحظه، فقط یک‌ثانیه همه بدبختی‌های زندگی خودم را دیدم و به‌عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد»
  • «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به‌کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم برسبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخندی شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.»
  • «زمانی که در یک رختخواب گرم و نمناک خوابیده بودم همه این مسائل برایم به‌اندازه جوی ارزش نداشت و دراین موقع نمی‌خواستم بدانم که حقیقتاً خدائی وجود دارد یا این‌که فقط مظهر فرمانروایان روی زمین است که برای استحکام مقام الوهیت و چاپیدن رعایای خود تصور کرده‌اند. تصویر روی زمین را به‌آسمان منعکس کرده‌اند – فقط می‌خواستم بدانم که شب را به‌صبح می‌رسانم یا نه – حس می‌کردم در مقابل مرگ، مذهب و ایمان و اعتقاد چه‌قدر سست و بچگانه و تقریباً یک‌جور تفریح برای اشخاص تندرست و خوشبخت بود.»
  • «زندگی من به‌نظرم همان‌قدر غیرطبیعی، نامعلوم و باورنکردنی می‌آمد که نقشِ روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم. اغلب به‌این نقش که نگاه می‌کنم مثل این است که به‌نظرم آشنا می‌آید. شاید برای همین نقاش است [...] شاید همین نقاش مرا وادار به‌نوشتن می‌کند - یک درخت سرو کشیده که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان چمباتمه زده به‌حالت تعجب انگشت سبابه دست چپش را به‌دهنش گذاشته.»
  • «شب پاورچین پاورچین می‌رفت. گویا به‌اندازهٔ کافی خستگی در کرده بود، صداهای دور دست خفیف به‌گوش می‌رسید، شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب می‌دید، شاید گیاه‌ها می‌روییدند - در این وقت ستاره‌ای رنگ‌پریده پشت توده‌های ابر ناپدید می‌شدند. روی صورتم نفس ملایم صبح را حس کردم و در همین وقت بانگ خروس از دور بلند شد. میان چهاردیواری که اتاق مرا تشکیل می‌دهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده، زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می‌شود، نه، اشتباه می‌کنم - مثل یک کنده هیزمِ تر است که گوشهٔ دیگ‌دان افتاده و به‌آتش هیزم‌های دیگر برشته و زغال شده، ولی نه‌سوخته‌است و نه تروتازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده.»
  • «فشاری که در موقع تولیدمثل، دونفر را برای دفع تنهایی به‌هم می‌چسباند در نتیجه همین جنبه جنون‌آمیز است که در هرکس وجود دارد و با تاسفی آمیخته‌است که آهسته به‌سوی عمقمرگ متمایل می‌شود [...] تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچهٔ مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و درته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.»
  • «آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور کردنی و احمقانه نیست. آیا من قصه خود را نمی‌نویسم؟ قصه، فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهایی که هر متل سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خود آنرا به تصویر می‌کشد.»
  • «نمی‌خواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمی‌کند.»
  • «بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی‌ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می‌کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می‌ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله‌ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می‌خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع‌آوری می‌کردم و دو دستی نگه می‌داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله‌ها نرود.»
  • «تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می‌جنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.»
  • «عشق چیست؟ برای همهٔ رجاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجاله‌ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.»
  • «بدون مقصود معینی از میان کوچه‌ها، بی تکلیف از میان رجاله‌هایی که همه آنها قیافه‌های طماعی داشتند و دنبال پول و شهوت می‌دویدند می‌گذشتم. من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود. همه آنها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آنها آویخته و منتهی به آلت تناسلی شان می‌شد… به من چه ربطی داشت فکرم را متوجه زندگی احمق‌ها و رجاله‌ها بکنم، که سالم بودند و خوب می‌خوردند، خوب می‌خوابیدند و خوب جماع می‌کردند، و بال مرگ هر دقیقه به سر و صورتشان سائیده نشده بود.»
  • «یه چیزهایی هست که نمی‌شود به دیگری فهماند، نمی‌شود گفت، نمی‌شود فهماند آدم را مسخره می‌کنند.»
  • دنیا آن‌طوری که تاکنون تصور می‌کردم مفهوم و قوه خود را ازدست‌داده بود و به‌جایش تاریکی شب فرمانروائی داشت، چون به من نیاموخته بودند به شب نگاه کنم و شب را دوست داشته باشم.
  • زندگی با خونسردی و بی‌اعتنایی صورتک هرکسی را به خودش ظاهر می‌سازد، گویا هر کس چندین صورت با خود دارد، بعضی فقط یکی از این صورتک‌ها را دائماً استعمال می‌کنند که طبیعتاً چرک می‌شود و چین‌وچروک می‌خورد و بعضی دیگر پیوسته صورتشان را تغییر می‌دهند ولی همین‌که پا به سن گذاشتند می‌فهمند که این آخرین صورتک آنها بوده و به‌زودی مستعمل و خراب می‌شود، آن‌وقت صورت حقیقی آنها از پشت صورتک آخری بیرون می‌آید.
  • کسانی هستند که از بیست‌سالگی شروع به جان کندن می‌کنند درصورتی‌که بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پیه‌سوزی که روغنش تمام بشود خاموش می‌شوند.
  • در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد.
  • چیزی که وحشتناک بود حس می‌کردم نه زنده زنده هستم و نه مرده مرده، فقط یک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زنده‌ها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می‌کردم.
  • پیرهایی هستند که با لبخند می‌میرند مثل‌اینکه به خواب می‌روند، اما یک نفر جوان قوی که ناگهان می‌میرد و همه قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می‌جنگد چه احساسی خواهد داشت؟
  • اگر راست است که هرکس در آسمان ستاره ای دارد،ستاره من باید دور ،تاریک و بی معنا باشد شاید هم اصلا ستاره ای ندارم.

دربارهٔ بوف کور

  • «بوف کور به نظر من تحت تأثیر جنبش معروف سمبولیست‌های فرانسه نوشته شده، و همچنین البته تحت تأثیر سوررئالیست‌ها، حتی تأثیر فیلم‌های سوررئالیستی مثل «مطب دکتر کالیگاری» در این داستان کاملأ پیدا است. اولأ سمبولیسم و سوررئالیسم در هنر اروپا، دوره‌ها یا سبک‌های زودگذر بودند و حالا فقط جنبهٔ تاریخی دارند. منظور من البته این نیست که دیگر کسی حق ندارد به این سبک‌ها چیزی بنویسد؛ ولی اگر کسی یک چنین چیزی نوشت اگر دیگر صرف این‌که نوشته‌اش سمبولیستی یا سوررئالیستی است، عمل را توجیه نمی‌کند. زمانی که صادق هدایتبوف کور را می‌نوشت سمبولیسم فرانسوی دیگر از مد افتاده بود ولی سوررئالیسم هنوز زنده بود. هدایت لابد فکر می‌کرده دارد نوبرش را می‌آورد؛ ولی آنچه آورده اگر آن‌روز هم نوبر بوده، حالا نوبر نیست؛ وسواس ذهنی است که حس تناسبش را از دست داده وتماسش با واقعیت و اوضاع زمانه قطع شده‌است.»
  • « «بوف کور» داستانی است که به‌شیوه غیرخطی نوشته شده و خیلی‌ها این زمان‌ها برایشان مشکل ایجاد می‌کند. اما یک مفهوم سیاسی و تاریخی در دوره انقلاب مشروطه خلق شده که به مفهوم ناسیونالیستی بود، به این معنا که زمان گذشته به ایران باستان تعلق می‌گرفت و اصل شکوفایی فرهنگ و تمدن ایرانی تلقی می‌شد و زمان معاصر یا حال به‌ایران اسلامی قلمداد می‌شد که ۱۴۰۰ سال را در بر می‌گرفت، یعنی معاصر به معنای هم‌زمان نبود. این مفهوم از زمان، که یک گذشته باستانی است و یک حال ۱۴۰۰ ساله‌است که تاریخ انحطاط ایران است، در دوره مشروطیت خلق شد. بوف کور هدایت با همین دو مفهوم سر و کار دارد. روایت اول که در حوالی شاه‌عبدالعظیم اتفاق می‌افتد، از نظر معنا و محتوا هیچ ربطی به ایران معاصر ندارد. راوی، در روایت اول سفری را آغاز می‌کند به گذشته باستانی خودش که در آن شیفته ایرانِ گذشته‌است و از زن ایرانی یک تصویری می‌دهد که همان تصویرِ «دختر اثیری» است. تصویر دختر اثیری که در بوف کور می‌بینیم بعینه در «پروین دختر ساسان» آمده که یک نمایش‌نامه ضد عرب است. راوی در روایت اول در بوف کور در تلاش این است که خاطره گذشته باستانی خودش را از بین ببرد و به این نتیجه رسیده‌است که همه این افتخارات گذشته زیر سیطره اسلام از بین رفته و در حقیقت می‌خواهد با کشتن دختر اثیری و تکه‌پاره کردن این خاطرات، از شر این عشقسوزان به ایران باستان نجات یابد.»
  • «در این کتاب اهمیت هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می‌کند»

منابع و ماخذ


مبلغ قابل پرداخت 9,000 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۷ مهر ۱۳۹۷               تعداد بازدید : 2033

برچسب های مهم

کتابکده ketabkadeh ارائه دهنده فایلهای pdf کتاب در موضوعات علوم غریبه قدیمی و نایاب -کتابهای نوستالژیک کتابهای کودکان شعر ادبیات -گنج یابی - دفینه یابی - فایلهای صوتی کتابهای صوتی

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما